به سلامتي كسي كه
ديگه بهش زنگ نمي زنم
اما اگه بفهمم خطش خاموشه دق مي كنم
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در چهار شنبه 20 دی 1391 ساعت 18:34 توسط sanazbela
آدم هــا را زمـــانــی کــه نـیـــاز بـــه شنـیده شـدن دارنـــد ... ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در چهار شنبه 20 دی 1391 ساعت 18:34 توسط sanazbela
گاهی وقتا توی رابطه ها ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در چهار شنبه 20 دی 1391 ساعت 2:19 توسط sanazbela
![]() تو به من خندیدی و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضبآلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خشخش گام تو تکرار کنان میدهد آزارم
و من اندیشهکنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
فکر کن سیب اول رو «حوا» به «آدم» داد،
«خدا» که صاحب باغ بود غضبآلوده شد،
دنبالشون کرد تا از بهشت در رفتند.
اینجا اما برعکس اون افسانۀ دینی، «پسره» سیب رو برای «دختره» میاره.
«باغبان» اما فرقی نکرده، همچنان غضبآلوده است و تند از پی آدم میدوه!
اینطور نیست؟
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در چهار شنبه 20 دی 1391 ساعت 1:29 توسط sanazbela
دختره از پسره پرسید:من خوشگلم؟ پسر گفت:نه دختره پرسید:دوستم داری ؟ پسره گفت:نه دختره گفت : اگه بمیرم برام گریه میکنی؟ پسره گفت : نوچ دختره چشاش پر از اشک شد پسره بغلش کرد و گفت تو خوشگل نیستی زیباترینی دوستت ندارم چون عاشقتم اگه بمیری برات گریه نمیکنم چون منم میمیرم.
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در چهار شنبه 20 دی 1391 ساعت 1:29 توسط sanazbela
مرا ببخش نه برای اینکه به یادت نبوده ام مرا ببخش
نه برای اینکه به یادت نبوده ام من خودم هستم اما نامت بر قلبم سنگینی میکند
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در چهار شنبه 20 دی 1391 ساعت 1:23 توسط sanazbela
اگه یار من تو باشی کسی رو دیگه نمی خوام کاش همه کسم تو باشی من فقط همینو می خوام دوست دارم که توی عشقت بسوزم تا که فنا شم دوست دارم که با تو باشم اسیر دو تا چشات شم دوست دارم که زندگـیـمـو بریـزم بـه زیـر پـاهات دوست دارم کـه بـا نگـــاهت عـقـلمـو بـدی تو بـر بـاد از همـون روزی کـه قلـبم اسیر و دربـه درت شـد فهـمیـدم دل خرابـم عاشـق صـداقـتت شـد تـو با ایـن هـمه بـزرگـی دل ما رو نشـکسـتـی تـو بـا ایـن هـمه خـاطرخـواه اومـدی با مـا نشـستی همه ی زندگی مـن فـدای یـه تـار مـوهات هـمه ی عـشـقم تو هـستی تـوی ایـن دنـیا زیبا ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در یک شنبه 17 دی 1391 ساعت 14:20 توسط sanazbela
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در یک شنبه 17 دی 1391 ساعت 13:46 توسط sanazbela
گاهی وقتها ... باید خودت را ... به خدا بسپاری ... البته ... همیشه همینطور است ... اما گاهی دلت هم ... بی صبرانه میخواهد که همینطور باشد ! آنوقت ... بی خبر از خبرهای دور و برت ... خوشبخت ترین انسان میشوی ... دلت میخواهد ... هوایت را داشته باشد و بهترینها را ... برایت بخواهد انگار ... همه دنیا ... با توست ! تو ... فقط باید ... آرزو کنی . ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() + نوشته شده در یک شنبه 17 دی 1391 ساعت 13:7 توسط sanazbela
|